هر دو تعجب کردیم و احسان بلند گفت: -سروش آزادی! سرگرد: میشناسینش؟ احسان با ناراحتی سری تکون داد: -برای پدرم کار میکرد. سرگرد: سابقهداره. نگران نباشین، به زودی پیداش میکنیم . گیج بودم و احسان هم دست کمی از من نداشت. به خونه برگشتیم. همه تو باغ نشسته بودند؛ اما …
توضیحات بیشتر »رمان گرداب/پارت نودو نه
لبخندم رو به سختی جمع و جور کردم و گفتم: -شام چی درست کنم سامیار؟.. پوفی کرد و بی حوصله گفت: -منو قاطی این چیزها نکن..هرچی خودت خواستی درست کن..من برم کلی کار دارم..چیزی نمیخواهی شب بگیرم بیارم؟…. -نه سامیار همه چیز هست..فقط شب زود بیا.. …
توضیحات بیشتر »رمان گرداب/پارت نودو چهار
انگشت هام رو روی سینه ش گذاشتم و مشغول بازی با دکمه ی پیراهنش شدم: -جناب سرهنگ؟.. -اره..خداروشکر اون بود..می دونستم تنهایی کاری ازم برنمیاد..مجبور بودم برم پیش سرهنگ..یه پسر بیست ساله، تنهایی کاری نمی تونست انجام بده..بهش زنگ زدم و گفتم می خوام باهاش صحبت کنم..خودشم فهمید چیز …
توضیحات بیشتر »رمان گرداب/پارت هشتادو پنج
ابروهام رو انداختم بالا و سرم رو به نشونه ی مثبت تکون دادم… اون هم یه ابروش رو انداخت بالا و لب زد: -وقتی نبردمت و دیر شد، ببینم بازم میخندی یا نه.. -نبری؟..اونوقت سر خودت کلا میره.. -عه؟..زبون دراوردی… تکونی به خودم دادم تا شاید کمرم رو صاف …
توضیحات بیشتر »رمان گرداب/پارت هشتادو چهار
من هم بغلش کردم و چند دقیقه همینطوری موندیم و قبل از اینکه دوتامون گریه مون بگیره، سریع از هم جدا شدیم…. لبخنده پر بغضی بهش زدم و با اشاره ش دوتایی از اتاق رفتیم بیرون… زیاد عادت به کفش هایی با این پاشنه ی بلند نداشتم و کمی برام …
توضیحات بیشتر »رمان گرداب/پارت هشتادو سه
شونه بالا انداختم و لب هام رو جمع کردم: -نمی دونم..ازش بپرس.. چپ چپ نگاهم کرد و با حرص گفت: -من بپرسم؟..خاک تو اون سرت تو باید واسم استین بالا بزنی… -من واسه خودم اتفاقی شوهر پیدا کردم..تو جنگ و جدال و جاسوسی و کلفتی…چه توقعی داری… -بابا طرف اماده …
توضیحات بیشتر »رمان گرداب/پارت هشتاد و یک
با یک ضربه روی صفحه ی گوشی تماس رو برقرار کردم و گوشی رو روی گوشم نگه داشتم… با استرس لبم رو میجویدم و منتظر بودم جواب بده..می دونستم بیداره اما شک داشتم که جوابم رو میده یا نه…. نمیدونم چند بوق خورد که بالاخره تماس برقرار شد..صدای ضربان قلبم …
توضیحات بیشتر »رمان گرداب/پارت هشتاد
با اضطراب نگاهش کردم و منتظر ادامه ی حرفش شدم.. مطمئن و با لحنی قاطع و محکم گفت: -شاید زندگی خصوصی قابل اعتمادی تا الان نداشته و تو هم حق داری شک داشته باشی بهش اما میدونم و مطمئنم تو هم میدونی که چقدر دل و قلبش پاکه و …
توضیحات بیشتر »رمان گرداب/پارت هفتادو نه
نگاهی به ساعت گوشیم انداختم..ساعت دو نیمه شب بود و سکوت کل خونه رو پر کرده بود… غلتی زدم و دست هام رو روی شکمم تو هم قفل کردم… خوابم نمیبرد و خیلی استرس داشتم..فردا برای ما روز مهمی بود و نمی خواستم خوابالود به نظر برسم اما تا …
توضیحات بیشتر »رمان گرداب/پارت هفتادو هشت
به زور کارت رو تو دستم گذاشت و من هم دیگه حرفی نزدم… گونه ش رو بوسیدم و ازش تشکر و خداحافظی کردم..داشتم میرفتم سمت ماشین پیش عسل که صدام کرد…. برگشتم طرفش و سوالی نگاهش کردم..خیلی عادی و ساده گفت: -رمز کارت، تاریخ تولد خودته… لبخندم کش اومد …
توضیحات بیشتر »رمان گرداب/پارت هفتادوهفت
چسبیدم بهش و دست هام رو روی کمرش گذاشتم و همراهیش کردم.. سرم رو بالا گرفته و چشم هام رو بسته بودم.. لب های داغش رو لب هام می لغزید و خیسی لب و زبونش رو حس می کردم… دلم می لرزید و بدنم داغ شده بود..می ترسیدم یکم …
توضیحات بیشتر »رمان گرداب/پارت هفتادوشش
از جوابی که داد انقدر ذوق کردم که کاملا یادم رفت چی می خواستم بگم… دست هام رو روی سینه ش گذاشتم و کشیدم تا روی شونه هاش و بعد هم بردم پشت گردنش و تو هم قفل کردم…. اروم و با ناز خندیدم و گفتم: -نگو که الکی این …
توضیحات بیشتر »رمان گرداب/پارت هفتادو پنج
هممون با تعجب نگاهش کردیم و من گفتم: -سامیار عقد دائم فرق میکنه..تازه قبلش باید ازمایش بدیم… -چه ازمایشی؟.. مادرجون با حوصله لبخند زد و شروع کرد به توضیح دادن بهش که چکارهایی باید انجام بدیم… توضیحاتش که تموم شد سامیار پوفی کرد و با حرص به من نگاه …
توضیحات بیشتر »رمان گرداب/پارت هفتادو چهار
چشم غره ای بهم رفت و دیگه چیزی نگفت… وارد سالن که شدیم همزمان مادرجون هم با یه ظرف شیرینی از اشپزخونه اومد بیرون.. لبخندی بهمون زد و با ذوق و شوق گفت: -الهی من قربونتون برم..نمیدونین چقدر خوشحالم..بیایین بشینین ببینم چیکار باید بکنیم… سامیار تا دهنش رو باز …
توضیحات بیشتر »